نظریه آبراهام مَزلو و سلسله مراتب نیازهای زندگی
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۸۲۷۴۹
ما برای چه زندگی میکنیم؟ و چگونه میتوانیم زندگی بهتری را تجربه نماییم؟ یا به عبارت دیگر، کیفیت زندگیمان را بالاتر ببریم؟
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «کیفیت زندگی در دهههای اخیر به یکی از موضوعات جذاب تبدیل شده و توجه محققان زیادی را به خود جلب کرده است. اما واقعاً کیفیت زندگی چیست؟ آیا با نگاه ما تعریف میشود؟ یا به معنای سطح مالی است؟ چیزی است در طبیعت ما یا تحت تأثیر تربیت است؟ در حقیقت کیفیت زندگی با توجه به تمام موارد بالا و موارد دیگری تعریف میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تاریخچه پیدایش مفهوم کیفیت زندگی به دوران ارسطو، ۳۸۵ سال قبل از میلاد مسیح، بازمیگردد. در آن دوران ارسطو «زندگی خوب» یا «خوب انجام دادن کارها» را به معنای شاد بودن در نظر گرفته بود. این مفهوم ابتدا به حوزههای بهداشت و بیماریهای روانی محدود میشد. اما در طی دو دهه گذشته از زمینههای بهداشتی، زیستمحیطی و روانشناختی صرف، به مفهومی چند بعدی ارتقا پیدا کرده است.
طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، تعریف «کیفیت زندگی» بهعنوان درک افراد از موقعیتشان در متن فرهنگ و سیستمهای ارزشی که در آن زندگی میکنند و در رابطه با اهداف، انتظارات، استانداردها و نگرانیهایشان تعریف میشود.
«کیفیت زندگی» به معنای احساس رضایت فرد در خوب زیستن است. این احساس رضایت در جنبههای مختلفی از زندگی افراد محقق میشود. بهعنوان مثال:
- توانایی کسب درآمد و داشتن شغل
- احساس اعتماد به نفس و عزت نفس
- برقراری روابط اجتماعی سالم
- انعطافپذیری و سازگاری با محیط
- احساس شادی و آرامش
آبراهام مَزلو پدر علم روانشناسی انسانگرایانه در توضیح نیازهای انسان و نقش او در زندگی نظریهای مطرح کرده که به توضیح آن خواهیم پرداخت. مزلو در نظریه خود سلسله مراتب نیازها را پیش کشیده که در پایینترین سطح آن، انگیزههای فیزیولوژیکی مطرح است و در سطوح بالاتر، انگیزههای مهم روانشناختی. سطوح بالاتر فقط در صورتی اهمیت پیدا میکنند که نیازهای اولیه ارضا شود.
از نظر مزلو پنج نیاز اساسی انسان که از غریزه او سرچشمه میگیرد شامل: نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلقپذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی است. او ویژگیهای مختلفی را برای این نیازها شرح داده است:
هرچه یک نیاز در سطح پایینتر این هرم باشد، نیرومندی، قدرت و اولویت آن بیشتر است. نیازهای بالاتر، ضعیفترند.
نیازهای بالای هرم در بزرگسالی آشکار میشوند در حالی که نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی از کودکی بروز دارند. مثلاً نیازهای تعلقپذیری و احترام در نوجوانی ایجاد میشوند و نیاز به خودشکوفایی تا میانسالی ایجاد نمیشود. چون نیازهای بالاتر برای زنده ماندن ضرورت کمتری دارند، ارضای آنها را میتوان به تعویق انداخت. ناکامی در رفع نیاز بالاتر موجب بحران نمیشود اما ناکامی در نیاز پایینتر، موجب بحران میشود؛ به همین دلیل، مزلو نیازهای پایینتر را «نیازهای کمبود» نامیده است؛ ناکامی در ارضا کردن آنها موجب نارسایی یا کمبود در فرد میشود. گرچه نیازهای بالاتر برای زنده ماندن کمتر ضروری هستند، ولی به بقا و رشد کمک میکنند. رفع نیازهای بالاتر به بهبود سلامتی و طول عمل منجر میشود. به همین دلیل، مزلو نیازهای بالاتر را «نیازهای رشد» یا «هستی» نامیده است. نیازهای بالاتر از لحاظ روانشناختی نیز مفید است. ارضای نیازهای بالاتر به خشنودی، شادی و رضایت خاطر منجر میشود. نیازهای بالاتر به شرایط بیرونی (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) بیشتر وابسته است. برای مثال، دنبال کردن خودشکوفایی در مقایسه با دنبال کردن نیازهای امنیت، آزادی بیان و... امکانات بیشتر میخواهد.
لزومی ندارد که یک نیاز کاملاً مرتفع شود تا نوبت به رفع نیازی در مرحله بعدی برسد. مزلو درصد نزولی رفع نیاز را مطرح کرده است. او با ارائه یک مثال فرضی، شخصی را توصیف کرده است که به ترتیب ۸۵ درصد از نیازهای فیزیولوژیکی، ۷۰ درصد از نیازهای ایمنی، ۵۰ درصد از نیازهای تعلقپذیری و محبت، ۴۰ درصد از نیازهای احترام و ۱۰ درصد از نیاز خودشکوفایی را مرتفع کرده است.
نیازهای فیزیولوژیکی
این نیازها شامل نیازهای اولیه انسان برای حفظ بقای خود است؛ مانند رفع گرسنگی و تشنگی و نیاز به اکسیژن برای تنفس.
در نظر بگیرید در حال غرق شدن هستید و حس خفگی را تجربه میکنید یا مدت زیادی غذا نداشته باشید. در این هنگام نیاز به محبت و احترام دیگر برای شما رنگ میبازد. در صورت ارضای این نیازهاست که فرد میتواند به نیازهای بعدی توجه کند.
این حالت، وضعیت اغلب افراد را در فرهنگ مرفه و صنعتی شده توصیف میکند. افراد طبقه متوسط به ندرت به فکر رفع نیازهای بقای خود هستند. در فرهنگهایی که مردم به فکر نیازهای بنیادی برای زنده ماندن هستند، نیازهای فیزیولوژیکی بهعنوان نیروهای محرک، تأثیر بیشتری بر افراد دارند؛ این افراد تماماً به فکر بقای خود هستند و برای آن مبارزه میکنند.
نیاز به امنیت
بزرگسالانی که از لحاظ هیجانی سالم هستند معمولاً نیازهای ایمنی خود را پیشتر رفع کردهاند؛ وضعیتی که به ثبات، امنیت و رها بودن از ترس و اضطراب نیاز دارد. نیازهای ایمنی به وضوح در رفتار کودکان مشاهده میشود، زیرا وقتی امنیت آنها تهدید میشود فوراً واکنش نشان میدهند؛ اما بزرگسالان برای جلوگیری از واکنش در موقعیتهای خطرناک، روشهایی را یاد گرفتهاند و ظاهر را حفظ میکنند.
بزرگسالان روانرنجور و ناایمن نیز به نظم و ساختار نیاز دارند، زیرا نیازهای ایمنی هنوز بر شخصیت آنها غالب است. افراد روانرنجور بهصورت بیاختیار و وسواسی از تجربههای تازه دوری میکنند. آنها دنیای خود را طوری ترتیب میدهند که قابل پیشبینی باشد و وقتشان را تنظیم و اموالشان را سازماندهی میکنند. مزلو همچنین میگوید، گرچه اغلب بزرگسالان بهنجار، نیازهای ایمنی خود را ارضا کردهاند، ولی امکان دارد که این نیازها هنوز بر رفتار آنها تأثیر داشته باشند. خیلی از ما اوضاع قابل پیشبینی را به نامعلوم و نظم را به هرج و مرج ترجیح میدهیم. اگر شرایط به این صورت نباشد آشفته میشویم و احساس خطر میکنیم و با تجربه این حس ناامنی و اضطراب توان انجام کار را از دست میدهیم.
نیازهای تعلقپذیری و محبت
پس از تأمین نیازهای فیزیولوژیک و نیازهای مربوط به امنیت، نیاز به عشق و تعلق خاطر، برانگیخته میشود. فرد به جستوجوی روابط نزدیک و صمیمی برمیخیزد و میکوشد خود را به گروههای مختلف (خانواده، گروههای حرفهای، همسایگان، گروه رفقا و دوستان و مانند اینها) نسبت دهد.
ارضا کردن نیاز به تعلق در جوامعی که به طور فزایندهای تغییر میکنند، دشوارتر است. شمار کمی از ما در محلهای که در آن بزرگ شدهایم، زندگی میکنیم و دوستان دوران مدرسه خود را حفظ کردهایم. از آنجایی که مدارس، مشاغل، دوستان و جوامع خود را به طور مکرر عوض میکنیم، امکان ریشه دواندن و پرورش دادن احساس تعلقپذیری برای ما وجود ندارد. خیلی از افراد سعی میکنند نیاز به تعلق را به صورتهای دیگری ارضا کنند، مثلاً به باشگاههای ورزشی ملحق شوند، در یک کلاس ثبتنام کنند، یا برای خدمترسانی داوطلب شوند. نیاز به محبت کردن و محبت دیدن را میتوان از طریق برقرار کردن رابطه صمیمانه با دیگران ارضا کرد. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیکی است برابر ندانست، ولی میدانست که میل جنسی یک راه برای ابراز نیاز به عشق و محبت است. او معتقد بود که علت اصلی ناسازگاری هیجانی، ناکامی در ارضا کردن نیاز به عشق و محبت است.
نیاز به احترام
پس از اینکه حس کردیم دوست داشته میشویم و احساس تعلقپذیری پیدا کردیم، دو نوع احساس نیاز به احترام در ما پدید میآید.
۱. کسب احترام از سوی دیگران: ما نیاز داریم تا افراد برای شخصیت، موفقیتها و موقعیت اجتماعی ما ارزش قائل شده و به آن احترام بگذارند.
۲. احترام به خویشتن: ما نیاز داریم که به شکل احساس عزت نفس، برای خودمان ارزش و احترام قائل باشیم. ارضای نیاز به عزت نفس به ما امکان میدهد تا از توانمندیها، ارزشها و کفایت خودمان احساس اطمینان کنیم.
این موارد به ما کمک میکند تا در جنبههای مختلف زندگی احساس رضایت بیشتری داشته باشیم و شایستهتر و ثمربخشتر عمل کنیم. بدین ترتیب درصورت عدم تحقق این موارد احساس عجز و ناامیدی کرده و توان مقابله با این حس را نخواهیم داشت.
نیاز به خودشکوفایی
بالاترین نیاز در سلسله مراتب مزلو، یعنی «خودشکوفایی»، که به حداکثر تحقق استعدادها و تواناییهای ما بستگی دارد. گرچه امکان دارد کسی تمام نیازهای دیگر در سلسله مراتب را ارضا کرده باشد، اما اگر خودشکوفا نباشد، در نهایت بیقرار، ناکام و ناخشنود خواهد بود. مزلو جایی نوشته:
موسیقیدان باید بنوازد، نقاش باید نقاشی کند، شاعر باید بسراید… تا در نهایت، آرامش درونی داشته باشد.
برای اینکه نیاز به خودشکوفایی را برآورده کنیم، شرایط زیر ضروری است:
باید از قید و بندهای تحمیل شده توسط جامعه و خودمان آزاد باشیم.
نیازهای سطح پایینتر نباید ما را منحرف کنند.
باید خودانگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کنیم؛ باید بتوانیم دوست بداریم و متقابلاً دوستمان بدارند.
باید نسبت به قوتها و ضعفها، محاسن و معایب خود، آگاهی واقع بینانهای داشته باشیم.
کیفیت زندگی افراد در گرو رفع نیازهای آنها است. هرچه درصد بیشتری از نیازهای اولیه و بنیادیتر افراد رفع شود، آنها میتوانند به مراتب بالاتری از خواستههایشان دست یابند و درصدد این برآیند که به این نیازها توجه کنند چون با رفع آنها، میتوانند احساس رضایت و خوشبختی را تجربه کرده و به خودشکوفایی نزدیک شوند.
در آخر بیایید به این سؤال پاسخ دهیم که ما برای چه زندگی میکنیم؟ و چگونه میتوانیم زندگی بهتری را تجربه نماییم؟ یا به عبارت دیگر، کیفیت زندگیمان را بالاتر ببریم.
این سؤال جذابی است و به همان اندازه پاسخ به آن سخت است. ما زندگی میکنیم، زیرا یک روز در اوایل کودکی متوجه شدهایم که زنده هستیم و از همان حوالی، دلایل زیادی برای ادامه زندگی به ما داده شد. واقعیت این است که چیزهای زیادی در مورد زندگی وجود دارد که به ما لذت و احساس خوشبختی میدهد. حتی اگر گاهی اوقات غمگین یا بیمار باشیم، اما ما به خاطر چیزهای شاد زندگی میکنیم و در تلاش برای دستیابی به آنها هستیم.
ما زندگی میکنیم، زیرا افرادی هستند که ما را دوست دارند و همینطور افرادی هستند که ما دوستشان داریم و این در کیفیت زندگی ما تأثیرگذار است. ما زندگی میکنیم زیرا میخواهیم چیزهایی را پیدا کنیم، یاد بگیریم و قادر به انجام کارهایی باشیم که دوست داریم انجامش دهیم. ما زندگی میکنیم زیرا دیگران ما را میخواهند و ما نیز میخواهیم آنها در کنار ما زندگی کنند. ما زندگی میکنیم زیرا امید داریم و میخواهیم ببینیم در آینده چه اتفاقی میافتد. ما میخواهیم زندگی کنیم چرا که میدانیم زندگی در بهترین حالت ممکن، بسیار خوب خواهد بود زیرا ما در بهترین حالت خودمان هستیم و این دلیل بزرگی برای زندگی کردن است.»
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: سبك زندگي ما زندگی می کنیم درصد از نیازهای نیازهای بالاتر نیازهای ایمنی درصد از نیاز کیفیت زندگی احساس رضایت سلسله مراتب رفع نیاز پایین تر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۸۲۷۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نظریهٔ تکامل سوء تفاهمی بیش نیست
ایسنا/اصفهان یک مدرس معارف در دانشگاه گفت: این تصور که اگر نظریهٔ تکامل را بپذیریم، خلقت خدا را رد کردهایم، سوء تفاهمی بیش نیست. تقابل خلقت و تکامل، تقابلی غلط است.
این جملات، بخشی از محتوای همایشی بود که در روز دوشنبه (۱۰ اردیبهشت) با عنوان «تکامل، معمای رازآلود خلقت»، توسط انجمن علمی زیستشناسی با همکاری سایر انجمنها در دانشگاه اصفهان برگزار شد.
ابوالحسن فیاض، عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، بهعنوان اولین سخنران این نشست بیان کرد: علم تاریخ، از زمانی که مکتوباتی وجود داشته است، شروع میشود و هر چیزی که به پیش از تاریخ مکتوب برگردد، مربوط باستانشناسی و دیرینهشناسی است. در وهله اول باید توجه کرد که مسئله صحیح یا غلط بودن نظریه داروین برای تاریخدانان مطرح نیست. چیزی که در تاریخ به آن پرداخته شده، این است که تئوری تکامل در تاریخ ایران چگونه ورود پیدا کرده، گذشتگان ما چه واکنشی به آن نشان دادند و چرا باید به بحث تکامل در تاریخ تکامل بیندیشیم؟
او با اشاره به مواجهه سکولاران ایرانی با تئوری تکامل، بیان کرد: پیروان این دیدگاه، تقید دینی ندارند. آنان کاملاً تکامل را میپذیرد و با منتقدان و مخالفانش سر ستیز داشته و جزماندیشانه، برخورد غیرعلمی با مسئله علمی دارند. این سکولاران که برای برنامههای تجدد و مدرنیزاسیون در ایران به خطومشی و مرامنامهای نیاز داشتند، نظریه تکامل را مبنا قرار داده و از آن بهرهبرداری اجتماعی و سیاسی میکند.
این عضو هیئت علمی دانشگاه با بیان دیدگاه دینی به تئوری تکامل، تصریح کرد: بخشی از آنان مباحث جدلی داشته و غیرتمندانه وارد شدند و به رد تئوری تکامل میپردازند. سیدجمالالدین اسدآبادی یکی از شاخصترین چهرهها در میان آنان است. بخش دیگری از اهالی علوم دینی به صورت علمی و حتی پذیرشگرانه با این نظریه برخورد کردند. یکی از این عالمان، محمدرضا نجفی است که در تختفولاد اصفهان مدفون است.
فیاض که معتقد است برای سکولارها، صادق و کاذب بودن تئوری تکامل اهمیتی ندارد، اظهار کرد: پروژه تجدد، از تئوری تکامل به عنوان یک پشتوانه شبهه علمی قاطعانه با اهداف سیاسی و اجتماعی استفاده میکند و با کسانی که اعتقادات راسخ دینی داشتند، در تنش بودند. آنان تلاش میکردند با مخالفت با نظم قدیم، نظم جدیدی را به وجود آوردند. آنان رویکرد سیاسی دارند و رویکرد علمی در اندیشه آنان دیده نمیشود.
او با طرح این پرسش که «چرا متفکران سکولار جوامع سکولار بیش از تکیه به تئوری نسبیت انیشتن و قانون جاذبه نیوتون به اندیشه داروین اقبال نشان دادهاند؟» پاسخ داد: زیرا تئوری تکامل، ظرفیت بیشتری برای مانورهای سیاسی، مقابله با نظم قدیم و اجرای سیاستهای متجددانه داشته است.
او با بیان اینکه مواجهههای دینی با نظریه تکامل هم در میان اهل سنت و شیعیان وجود داشته است، افزود: این گروه مجادله را بر مواجهه علمی ترجیح دادهاند. در نسخه شیعی این دیدگاهها بین تکامل جانوری و انسانی تمایز جدی قائل میشوند و تکامل جانوری را میپذیرند ولی در مورد تکامل انسانی احتیاط جدی دارند و معتقدند که این مسئله طبق آیات قرآن قابل اثبات نیست.
این پژوهشگر تاریخ، با معرفی پیشگامان رویکرد دینی به نظریهٔ تکامل و آثارشان، تصریح کرد: میرازتقیخان انصاری کاشانی کتاب «جانورنامه» را نوشته است. رساله سید جمالالدین اسدآبادی با عنوان «رساله رد نچریه» در همین موضوع نوشته شده است. محمد حسین شهرستانی، در کتاب «آیات بینات» نظریات داروین را نقد و رد میکند و محمدرضا نجفی اصفهانی که مقیم نجف بوده، کتاب «نقد فلسفه دارون» (همان داروین) را نوشته است. امام خمینی از شاگردان محمدرضا نجفی بوده و به استادش پیشنهاد داده که این کتاب را در حوزه علمیه تدریس کند. کتاب این عالم دینی نشان میدهد که او درک جامعی از تئوری داروین داشته است. نگاه به تاریخ اندیشمندان ایرانی در طول تاریخ نشان میدهد در قرون قبل و پیش از داروین کسانی بودند که به نظریهٔ تکامل تدریجی اشاره کردند. در باورهای ایرانیان قدیم، انسان تکاملیافتۀ نسل حیوانات است. کیومرث اولین انسان و متمایز کنندهٔ بین حیوان و انسان است. قبل از او همه حیوان هستند و بعد از او انسانها زاده شدند. پیش از او نسناسها وجود داشتند که حیواناتی مشابه انسان بودند.
تکامل و به روزرسانی در نظریه تکامل
در بخش دیگری از این نشست، مجید مرادمند، عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه اصفهان، گفت: ارائه نظریه تکامل با محوریت انسان، چالشبرانگیز است. در علوم تجربی دو دیدگاه نسبت به موجودات زنده وجود دارد؛ اولی این است که موجودات زنده همواره وجود داشتند، تغییری در آنها رخ نداده و قالبهایی مجزا از یکدیگر هستند. تنها تغییر از بین رفتن برخی موجودات و به وجود آمدن جانوران جدید است.
این دیدگاه، ثبات گرایی نامیده میشود و ریشه در اندیشههای فیلسوفان یونان باستان دارد و مذهبی هم نیست. دیدگاه دوم این است که موجودات تغییر میکنند و دارای نیای مشترکاند و جهان ما آغازی داشته است. این دیدگاه از خلال روند تکامل زیستی است.
او با بیان اینکه داروینیسم دیدگاهی است که در کتاب منشاء انواع آغاز میشود، افزود: باور به تغییر و تکامل در موجودات در این کتاب وجود دارد. تفاوت داروین با پیشینیانی که به تکامل باور داشتند در این است که او توضیح و تبیین علمی برای تغییر در موجودات ارائه کرده است. او تغییر را با انتخاب طبیعی، گونه زایی، تغییرات درون جمعیتی و غیره توضیح داد.
او با اشاره به تطور در مکتب داروین، اضافه کرد: داروینیسم از قرن ۱۹ شروع شد و انتخاب طبیعی و وراثت بعد از احیای علم ژنتیک در قرن بیستم دوباره داروینیسم حیات گرفت. همین دیدگاه نیز امروز قدیمی شده و دیدگاههایی چون ژن محوری کنار رفته و دیدگاههای جدید در پی کشفیات جدید ژنتیکی از سال ۲۰۱۰ به وجود آمدند و وارد دوران جدید تکامل تلفیقی شدهایم.
این مدرس دانشگاه که معتقد است انسان هم مثل مابقی موجودات زنده که واحد سلولی دارد، در درخت نمادین حیات قرار میگیرد، خاطرنشان کرد: انسان، گوناگونیهای جمعیتی و نژادهای مختلفی دارد. دو دیدگاه به تکامل وجود دارد، تکامل خُرد، معادل شجرنامه است و تغییر در نسل و نسب را تکامل خیرد میگویند. هر تغییری در میان یک نسل به وجود میآید ولی گونه جدیدی تولید نمیشود، تکامل خرد است که قابل مشاهده نیز است. حوزهٔ پر چالش، تکامل کلان است و موجودات جدید در آن ظاهر میشوند و انسان نیز چون سایر موجودات در درخت نمادین حیات از این تغییرات مستثنی نبوده است.
مرادمند با بیان اینکه اطلاعات ما از انسانها از طریق انسانهای امروزی، DNA، موکولها، کروموزومها و اندامکها جمع آوری شده است، افزود: بر این اساس، انسانهای امروزی برگرفته از جمعیت مادری و حتی تک مادر در شرق آفریقا هستند که آن را حوا نامیدهاند.
او با اشاره به اینکه دیدگاه تکاملی معتقد است که انسان و موجودات چند سلولی از یک موجود تک سلولی به وجود آمدهاند و حاصل گردهمایی سلولها هستند، ادامه داد: این دیدگاه اساساً برای درمان بیماریهای لاعلاج مثل سرطان شکل گرفته است و توضیحاتی طبق این مکتب برای درمان سرطان وجود دارد.
این محقق و پژوهشگر علم زیست شناسی، افزود: بخش دیگری از اطلاعات راجع به تکامل انسانها از سنگوارهها و استخوانهای باقیمانده از گونههای انسانی پیشین، گردآوری شده است. با تکنیکهای پیشرفته، چهرههای گونههای انسانی پیشین، بازسازی میشود و حتی میتوان DNA انسانهای گذشته را از انسانهای امروزی تفکیک و مقایسه کرد.
مرادمند با تأکید بر اینکه از هفت میلیون سال پیش تاکنون آثار سنگواره از موجودات شبیه به انسان کشف شده است، یادآوری کرد: این موجودات نامهای گوناگونی دارند. گونه اخیر آنها، انسان ساپینس هست و گونه دیگر، نئاندرتالها هستند. امروزه تنها ساپینسها باقی ماندهاند. هابیلیسها هستند که آتش را به اختیار گرفتند. غارهای شانیدر در کردستان عراق و رشته کوه زاگرس یکی از سایتهای غنی از گونههای نئاندرتال است. در رشتهکوه زاگرس، گونههای انسانهای نئاندرتال زیادی کشف شده است.
او با اشاره به اینکه مطالعه روی جرم دندانهای فسیلها نشان میدهد که نئاندرتالها از گیاهان پخته هم استفاده میکردند درحالیکه پیش از این تصور میشد که این گونه انسانی، صرفاً شکارچی و گوشتخوار بوده است، بیان کرد: همچنین تغییر در حجم مغز در آثار سنگواره دیده میشود که روند صعودی به سمت انسان امروزی دارد. علاوه بر این، ابزارهای کشف شده در آن دوران هم تأیید میکند که استفاده از مغز افزایش یافته است.
او که معتقد است ۲۰۰ هزار سال پیش در شرق آفریقا انسانهای ساپینس خالص زندگی میکردند، تشریح کرد: آنان وارد خاورمیانه شده و جایگزین نئاندرتالها شدند. یک تا ۴ درصد از ژنهای نئاندرتال در انسانهای خاورمیانه وجود دارد. شواهد نشان میدهد که این گونه انسانی از ۵۰۰ هزار سال پیش تا ۳۰ هزار سال پیش وجود داشتند و در نهایت منقرض شدند.
این عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، خاطرنشان کرد: نوبل سال ۲۰۲۲ به یک انسانشناس زیستی تعلق گرفت که روشهایی را توسعه دادند که به واسطه آن توانستند، DNA انسانهای باستانی را کشف کنند و انسانهای نئاندرتال را با انسان مقایسه کردند و متوجه شدند استعداد برخی بیماریها مثل دیابت نوع دو از نئاندرتالها به انسانهای امروزی منتقل شده است.
مرادمند در پایان با اشاره به مطالعهای که بر روی DNA انسانهای باستانی و انسانهای امروزی انجام شده و مقالهٔ آن در ۲۰۲۲ چاپ شده، اظهار کرد: این مطالعه نشان میدهد که فلات ایران جایی برای تکامل انسان بوده است. انسانهای ساپینس که از آفریقا خارج شدند ۱۰۰ هزار سال پیش در فلات ایران سکنا گزیدند و ۱۵ هزارسال اینجا زندگی کردند و سپس به سایر نقاط مهاجرت کردند. مردمان سرزمین ایران به لحاظ ژنتیکی به مردمان آناتولی و غرب آسیا شبیه هستند.
تقابل خلقت و تکامل صحیح نیست
عبدالرسول مشکات، عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه اصفهان، در خصوص رابطه نهاد دین و نظریه تکامل در غرب، افزود: با ظهور داروین، ضربهای سهمگین به کلیسا و تعالیم آن وارد شد ولی به مرور زمان این پرسش انکاری مطرح شد که اصلاً نظریه تکامل چه ضرری به دین زده است؟ بسیاری از اندیشمندان دینی، به خداباوران تکاملی معروفند و آن را باور دارند و بین دین و نظریه مذکور هیچ منافاتی نمیبیننند.
او با اشاره به نظریات اندیشمندان ایرانی مسلمان، اظهار کرد: در ایران، یکی از دینداران موافق نظریه تکامل دکتر صحابی است. برخی دیگر از آنان همچون آیتالله مشکینی معتقدند که قرآن نظر صریحی در مورد تکامل ارائه نداده است. آیتالله طباطبائی نیز با نظریه تکامل مخالفت کردند و معتقدند که ظاهر قرآن به تکامل نمیخورد.
این پژوهشگر و محقق ادامه داد: آقای صحابی معتقد است که قرآن نگفته که انسان را مستقیم از خاک افریده شده و شاید طی پروسه طولانی انسان از آب و خاک خلق شده است. ممکن است از یک تک سلولی به یک چند سلولی و سپس به یک پر سلولی آبزی تبدیل شده و انشقاق یافته و در نهایت انسان تشکیل شده باشد. آقای صحابی نظرات خود را در کتاب «تکامل در قرآن» توضیح دادهاند.
مشکات با اشاره به نظر آیتالله طباطبایی در مورد تکامل، ادامه داد: ایشان معتقد بودند که زیستشناسان وفاق و اجماع بر سر تکامل انسان ندارند و جایی که دلیل متقن عقلی، روایی و قرآنی نداشته باشیم، ظاهر قرآن حجت است.
او تقابل تکامل و خلقت را غلط دانست و بیان کرد: این تصور که اگر تکامل را بپذیریم، خلقت خدا را رد کردهایم، سوء تفاهمی بیش نیست. تقابل خلقت و تکامل، تقابلی رهزن است. تئوری تکامل سازوکار خلقت را تشریح میکند و سر و کاری با خالق ندارد. اینکه موجودات را خدا خلق کرده یا به طور تصادفی خلق شده است، محل دعوا در نظریهٔ تکامل نیست.
این عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه اصفهان اضافه کرد: روش اثبات نظریهٔ تکامل، تجربی و زیستشناختی است درحالی که روش اثبات خالق، متافیزیکی است. اگر به روش متافیزیکی اثبات شود که آفرینش، طراحی داشته است، این پرسش مطرح میشود که خداوند چگونه موجودات را خلق کرده است؟ اینجاست که پیروان نظریه تکامل، یک روش خلقت را مطرح میکنند.
مشکات در پایان گفت: این مسئله در مورد بیگ بنگ هم صدق میکند و آیات قرآن قابلیت تأیید آن را دارند. خداوند در قرآن فرموده است که آیا نمیبینند که آسمان و زمین فشرده بودند و ما آن را گشودیم؟ این مسئله به این دیدگاه علمی اشاره دارد که تمامی کهکشان، چگالی بینهایتی است که در یک ذره فشرده بودند. در آیه ۱۰۴ سوره انبیا نیز گفته شده که ما طومار آسمان و زمین را جمع میکنیم و به حالت اولیه برمیگردانیم. قرآن خدا را فاعل این تغییرات دانسته و در نظریه طراحی هوشمندانه نیز این مسئله مورد تأیید است.
انتهای پیام